یه اتفاق بد
عزیزم یکشنبه صبح برای مامانی یه اتفاق بد افتاد که برات میگم. مامان بعد از اینکه تو رو خوابوند رفت نهار بذاره حدود ساعت 9 صبح (اون روز تو صبح زود بیدار شده بودی) و با چاقوکه داشتم کار میکردم یکدفعه نمیدونم چی شد که چاقو در رفت و دستم رو برید (پایین انگشت وسطم)اول فکر کردم که یه زخم کوچولو اما از شدت خونی که میامد و وقتی نگاه کردم دیدم واااااااااااای انگار انگشتم داره کنده میشه و به هیچ جا وصل نیست! نمیدونم چه جوری به باباسعید و مامان جون زنگ زدم و اونا هم سریع خودشون رو رسوندن.خدا رو شکر که تو خواب بودی. همه ی آشپزخونه روی خون بود و وقتی مامان اینا امدن من از حال رفته بودم و جون نداشتم که برم اورژانس! وقتی هم زنگ زدن به اورژانس او...
نویسنده :
آنیسا جون
21:53